عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقم و آدرس golai.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 202
:: کل نظرات : 68

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 61
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 293
:: بازدید ماه : 399
:: بازدید سال : 926
:: بازدید کلی : 27638

RSS

Powered By
loxblog.Com

دو شنبه 19 فروردين 1392 ساعت 19:7 | بازدید : 375 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

 

زمن دوری اما دلت با منه
ازت دورم اما دلم روشنه
توو چشمای تو عکس چشمامه و توو چشمای من عکس چشمای تو
توی این لحظه هایی که دورم ازت،
همه خاطره هامونو خط به خط،
دوباره توو ذهنم نگاه می کنم
دارم اسمتو هی صدا می کنم
کی گفته از عشق ِ تو دست می کشم؟
دارم با خیال تو نفس می کشم
چه حس عجیبی، چه آرامشی
تو هم با خیالم نفس می کشی
می دونم تو هم مثل من دلخوری
تو هم مثل من بغضت رو می خوری
نگاهت پر از حرف و درد دله
ولی خب تموم میشه این فاصله
دوباره مث اون روزای قدیم
که با هم توو بارون قدم می زدیم
از احساس همدیگه حظ می کنیم
زمین و زمان رو عوض می کنیم
کی گفته از عشق ِ تو دست می کشم؟
دارم با خیال تو نفس می کشم
چه حس عجیبی، چه آرامشی
تو هم با خیالم نفس می کشی
می دونم تو هم مثل من دلخوری
تو هم مثل من بغضت رو می خوری
نگاهت پر از حرف و درد دله
ولی خب تموم میشه این فاصله
دوباره مث اون روزای قدیم
که با هم توو بارون قدم می زدیم
از احساس همدیگه حظ می کنیم

|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
دو شنبه 19 فروردين 1392 ساعت 19:5 | بازدید : 358 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 19 فروردين 1392 ساعت 19:3 | بازدید : 381 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 12 فروردين 1392 ساعت 19:16 | بازدید : 346 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ....

وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!

مـن بـدم . . . تـو خـوب بـــاش . . .

دیگــر ، سراغـم را نـگـیـر

خـودم را جـایی در این زندگــی گــُم کرده ام

دنبالـــــم نگرد . . . پـیـدایـم نـمـیـکـنی

نـفـس بـکـش . .

به جـای من هـم اگر تـوانستی مهربـــــانی کن

و بـعـد از مـن ، شـبـهـا بـه سـتـاره ام لـبـخـنـد بـزن

و مـاه کـه کـامـل شد ، از جــانـب مـن آرزویـی کـن

خودت هم منت بر سرم بگذار

و فـرامـوش کـن که زمـانی بـوده ام

خـودم نـیـز ، چـنـیـن خواهـــــم کرد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 9 فروردين 1392 ساعت 23:10 | بازدید : 608 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

دلنوشته(3)
 

بعضی وقتا دوست دارم

وقتی گریم میگیره

خدابیاد اشکامو پاک کنه ٬

بگه آدما اذیتت میکنن....؟

بیا بریم

 

 


میگفتند:

سختی ها نمک زندگــــــی است

امّا چرا کسی نفهمید

"نمــــــک" برای من که خاطراتم زخمی است

شور نیست

مزه "درد" میدهد

 

 

 

شنیدید که میگن اونی که گریه میکنه یه درد داره

اما اونی که میخنده هزارتا؟

 من میگم اونی که میخنده هزارتا درد داره

ولی اونی که گریه میکنه

به هزارتا از درداش خندیده

فقط جلوی یکیشون

"کم" آورده

 



من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم

نام مرا گذاشتند “با جنبه” ! بی آنکه بدانند؛

خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 9 فروردين 1392 ساعت 22:50 | بازدید : 361 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

دلنوشته(3)

شكـــــــــــــــ نكـــن...

آدمهـــــــــــــا زمـــانی از همــــــــــــ دور می شــوند

كــه بــه كــــــــــــــــس ديگـــــــــــــری نزديكـــــــــــــــــ می شــوند

 

 

چــــقدر سخــــته دلـــتـــــ بخـــــواد

ســـرتــــ رو بــاز بــه دیـــواری تکــــیه بــدی

کـــه یـــه بـــار زیــر آوار نامـــــردیـــــش

همـــــه وجـــودتـــــــ لـــه شـــــده

 

 

ايــــن روزهــــا خيلـــــــــی چـــــيزهـــــــا دستــــــ مــــن نيسـتـــــــــــ

مثــــــــلا دستــــــــــــــهــايتـــــــــ

 

 

دلــم ميخــواهــد بخــوابم

راحــتـ و آســوده

مثــل مــاهـی حــوضمــانــــ

كــه چنـد روزی اســتــ

روی آبـــــ خـوابيــده

 

 

چــه سختــــ استـــــ

بــرای آمـدنــــــ كســی دعــا كنــی

كـه بـه فــكر آمــدنـــــــ نيسـتــــــ

 


ديــر بـاريــدی بــارانــــــ

ديــر.........

مـــــدتهــاستــــــ در حجــم نبــودنـــــ كـــــــسـی

خشــــــكيده ام

 

 


صــــبر كــن...!!!

بـــرگــرد...!!؟

چــمدان هــايـمـان اشتــــباهـ شــد...!!؟

دلــــم را بهـ جـــای خـــاطــراتـتـــــ بـــردی....!!؟

 

 


گـــــــاهــی لـال مـی شـود آدمـ

حـرفـ دارد امــــــــا

كـــلمه نــــدارد

 


 

روحـــــــــــم بــاكـره بـود!!

ايــن غــم هـا و نگـــرانـي هـا

فــرزنـد نـامـــشروع

خـوابــيدن بــا خــــيال تـــوســـتـ

 

 

 


مترســــــــــك

اينـــــقدر دســـــــت هــــــايت را بــاز نكــــن

كـــــــسي تو را در آغـــوش نميـــــــــگيرد

ايــــــــستادگــــــي

تـــــــــنهايـــي مــــي آورد...!!!؟

 

 

 

 

 

امشب خسته تر از هميشه ام

كاش مي شد گوشه اي نوشت

خدايا..

امشب خيلي خسته ام...

فردا بيدارم نكن


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چهار شنبه 7 فروردين 1392 ساعت 23:32 | بازدید : 342 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟»
و او به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهی ات رو به من بپردازی باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!»

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همون طور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!».
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت، در حالی که به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :«دوستت دارم اسمیت، همه چیز داره درست می شه».


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 6 فروردين 1392 ساعت 16:10 | بازدید : 364 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛

به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و

می خوانم ناز آفتابگردان را...

نمی پوشانم دستان سرد تماشا و

با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم

می نشینم به التماس دریای غروبی رنگ و

می بوسم مروارید طلوعی رنگ را...

می بویم باغچه ی نمناک و

در آغوش می گیرم غنچه گل سرخ را...

می بینم اشک باران را و

قد می کشم زیر سایه برگ نجیب

مرا ببخش تقصیر من نیست

می خواهم ببینم،امّا امان از دست این

دنیای بی ذوق!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 5 فروردين 1392 ساعت 21:48 | بازدید : 325 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

☺پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: مزاحم نیستم کنار دست شما بنشينم؟
دختر جوان با صدای بلند گفت: نمی‌خواهم يک شب را با شما بگذرانم !
تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند...

پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: من در زمینه روانشناسی پژوهش می کنم و ميدونم مردها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم. درست است؟
پسر با صدای بسيار بلند گفت: 200 دلار برای يک شب !!؟ خيلی زياد است !!!
و تمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند...

پسر به گوش دختر زمزمه کرد: من حقوق میخوانم و ميدانم چطور شخص را گناهکار جلوه بدهم:))))))


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 2 فروردين 1392 ساعت 10:37 | بازدید : 370 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد…


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 1 فروردين 1392 ساعت 22:38 | بازدید : 333 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 1 فروردين 1392 ساعت 22:29 | بازدید : 352 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

گاهی یک ها، دنیا را زیرو رو می کنند.
می شود تنها با یک محبت، عشق را برای دنیا معنا کرد
تنها با یک بخشش، تمام هستی را از آن خود کرد
با یک گذشت، نفرت ها را به دوستی ابدی مبدل کرد
و تنها با یک لبخند در قلب ها جاودانه شد


اما تو ای مهربانم!
میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 1 فروردين 1392 ساعت 22:23 | بازدید : 332 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

بعضی آدما خطای دیدن ، آدم نیستن !
.

.

آهااااای غریبه :
از اون دیوار ترک خورده و کوتاه رفاقت فاصله بگیر ، بارها به روی من ریخته است !
.
.
به بعضی ها باید گفت :
عزیزم من پین کد نیستم که بهت سه بار فرصت بدم
.

.

.
به ندرت پیدا میشن آدمایی که بهشون محبت کنی و بعدش پشیمون نشی !!!

.

.
خیلی وقتها خیلی دیر آدمهای اطرافت را میشناسی …
آونوقت تازه یاد میگیری به خیلی ها بگویی “لطفا جلوتر نیا”

.

.
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﮐﻪ بعضی ﺁﺩﻣﺎﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺩﻟﭽﺴﺐ ﺗﺮﻣﯿﺸﻪ


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 1 فروردين 1392 ساعت 18:47 | بازدید : 356 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


آدمی را دیدم که
 با سایه ی خود درد دل میکرد
 چه رنجی می کشد وقتی
 هوا تاریک است...

حکایت رفاقــ ـــت من با تــــو
حکایــ ـــت قهــ ـــوهـ ایست
ک امروز ب یـــآد تـ ـــو
تلخ تلخ نوشیدمــــ !
کهـ بـ ـا هر جــ ــرعه
بسیــ ـار اندیشیدم ک این طـ ـعمـــ را دوسـ ـت دارم یا نـــ
و آنقـ ـــدر گیــ ــــــــر کردم بین دوست داشـــتن و نداشتنـــ
ک انتظار تمام شدنــــش را نداشــ ــتم
و تمام ک شــ ــد فهمیدم
بـــــــــــــاز هم قهوه میخواهم !
حتی تلـ ـخ تلـ ــخ !


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0