عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقم و آدرس golai.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 202
:: کل نظرات : 68

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 4
:: بازدید ماه : 173
:: بازدید سال : 5142
:: بازدید کلی : 31854

RSS

Powered By
loxblog.Com

چهار شنبه 30 اسفند 1391 ساعت 9:39 | بازدید : 362 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

دل را از پیله ی قهرش بیرون خواهم کشید

واژه ها را از خواب فراموشی بیدار خواهم کرد

دسته گلی از یاس و باران برایت خواهم چید

نقش لبخندرا بر چهره ی زیبایت خواهم پاشید

تا برایت پیام شادباشی بنویسم

نوروز مبارک


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 20:26 | بازدید : 529 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من فریدون مشیری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 20:13 | بازدید : 395 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند فریدون مشیری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 20:1 | بازدید : 474 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 28 اسفند 1391 ساعت 15:10 | بازدید : 477 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 28 اسفند 1391 ساعت 14:34 | بازدید : 706 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

پيامك هاي عاشقانه

دلم از عشق سهم کمي داشت / برايم با تو بودن عالمي داشت . . .

http://www.dl.yekmobile.com/yekmobile/5/sms-love-2010.jpg
از جرم عشق گر پيش کسي راهم نيست

يارب تو آگاهي که محبت گناه نيست . . .


در دردها دوست را خبر نکردن ، خود يک نوع عشق ورزيدن است . . .


وقتي درختي ميسوزد ، دودش را همه ميبينند

ولي اگر دلي بسوزد ، هيچکس سوختن آنرا حس نميکند . . .



خوشا دردي که درمانش تو باشي / خوشا راهي که پايانش تو باشي

خوشا چشمي که رخسار تو بيند / خوشا ملکي که سلطانش تو باشي . . .

* * * * * *
عشق صداي سازگار است و بلاي ماندگار . . .

* * * * *
تقديم به کسي که رفت و مرا در آغوش تنهايي ، تنها گذاشت . . .
* * * * * *
محبت بر خلايق انتهاي سادگيست / مردي و مردانگي آخرش آوارگيست . . .

* * * * *
کاش پرده ميدانست تا زماني که پنجره باز است ، فرصت پرواز دارد . . .

* * * * * *
آرام بخوان ، چون اهسته نوشتم / با دل بخوان ، چون با دل نوشتم

دوستت دارم . . .
******
تو صميمي تر از آني که دلم ميپنداشت / دل تو با همه آينه ها نسبت داشت

تو همان ساده سرسبز نجيبي که / خدا در ميان دل پاکت ، صدف آينه کاشت . . .

* * * * * *
با عشق دوست ماند و با يار بيقراري / از دوست درد ماند و از يار يادگاري . . .

* * * * * *
خواهم که سري باشم ، تو تاج سرم باشي / تا خاک رهي باشم ، تو رهگذرم باشي . . .

* * * * * *
نام تو را تا ميبرم قلبم غريبي ميکند / چشم انتظاري در دلم ، درد عجيبي ميکند . . .

* * * * * *
من اگر کسي رو داشتم ديگه در به در نبودم / با غم غربت و اندوه ديگه همسفر نبودم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 27 اسفند 1391 ساعت 20:15 | بازدید : 528 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت سهراب سپهری

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 27 اسفند 1391 ساعت 19:27 | بازدید : 436 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــی‌مــاند
دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی...
حافظ

 

ای بـــی‌خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی
تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی
در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق
هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی...
حافظ

 

خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم
گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن به بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بـی‌طاقت
بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم
نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم
حافظ


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 22:57 | بازدید : 370 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

از بد بدتر اگر هست

این است

اینکه باشی

در چاه نابرادر ، تنها

زندانی زلیخا

چوب حراج خوردۀ بازار برده ها

البته بی که یوسف باشی!

پس بهتر است درز بگیری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 16:50 | بازدید : 448 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

میدونم فـرقی نداره واســت عــاشق بودن من

میدونم واســت یــکی شـد بودن و نبـودن من

میدونم دوســـم نـداری مـثـل روزای گـذشته

من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته

امـا روح من یه دریـاست پره از موج و تلاطم

ساحلش تویی و مـوجاش خنجر حـرف های مـردم

آخ که چه لـذتی داره نـاز چشمــاتو کـشیدن

رفتن یه راه دشــوار واسـه هـرگـز نرسیـدن


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 16:47 | بازدید : 428 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !


یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان

 

یـــــکــــ بــــغـــض

 

و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده

 


بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 15:41 | بازدید : 421 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 22:25 | بازدید : 751 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 21:13 | بازدید : 643 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )


نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت

دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را

آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر

مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق ... 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 20:43 | بازدید : 453 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )

من از عقرب نمی ترسم ولی از " نیش " می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از " خویش " می ترسم
ندارم وحشتی از یوز و ببر و حمله شیران
از آن گرگی که می پوشد لباس " میش " می ترسم
مرا با خانقاه و خرقه و درویش کاری نیست
ولی از آن مسلمانان " نادرویش " می ترسم ;)
 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ ”انسانیت“ است.

فریدون مشیری



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 25 اسفند 1391 ساعت 10:6 | بازدید : 485 | نوشته ‌شده به دست goli | ( نظرات )
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بی همراه، گم شدن تا ته تنهایی محض، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو، از ته دل من خدا را دارم... کوله بارم عشق است سفری در راه است سفری تا ته تنهایی محض
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0